سلام به دختر شاد!!
شعار مي فرماييد؟ عشق بي مادي مربوط است به قرن هفتم و قبل از آن. زماني که مجنون براي ديدن ليلي بايد چند فرسنگ راه مي رفت و دختر هم توي پنج دري زير نظر چند داداش و چند آبجي و چند کنيز مي توانست از گوشه ي کنج پنچره نگاهي به بيرون بکند. اين چوري بود که عشق قيمت معنوي پيدا کرد.
حالا چي؟ خداييش عطشي براي ديدن و ديدار و حرف زدن هست؟ آه و ناله اي از عاشقي به پاست؟ قيمت عشق شکسته شده چرا که زماني که عرضه زياد مي شود تقاضا کم مي شود و قيمت ها شکسته مي شود. لذا روزگار روزگار حراج عشق است. وقتي عطش ها نيست، چه بايد باشد؟ آيا چيزي غير از پول؟!
ما که گفتيم گفتني ها را شما بفرماييد به شعار دادن ادامه بديد اما دختر شاد، خداييش خودت به آن چه گفتي باور داري؟؟!!