یه دخترشاد
جمعه 89 شهریور 26 :: 1:44 صبح :: نویسنده : مرضیه عیاری
امروز بعدازدیروزه واما....دیروزباآبجی بزرگه رفتیم امامزاده آقاعلی عباس 45کیلومتری کاشان ازمقصدتامبدا نفری2هزارکرایه ون ازاین شبه مینی بوسا سرفیدیم(پیاده شدیم) بادرودشهری 6 کیلومتری امامزاده از6سال پیش که من رفتم خیلی پیشرفت کرده شهرانار(هم ترش وشیرین هم ابدارست) حتی بهترازانارساوه(بدوبدوحراجش کردیم) .نمیدونیدشب توصحن امامزاده غلغله بودپرازچادرمسافرتی داخل حرم خلوت بودهرکسی براخودش یه گوشه دنج پیداکرده بودودل گفته وناگفته هاشوبامحرم اسرارعالم میگفت ..... تا1:30 نشسته بودیم انقدهواسردشده بودکه اگه دوستمون به دادمون نرسیده بودمنجمدمیشدیم بالاخره رفتیم خونه.قصه مابه سررسیدکلاغه به خونش نرسید(شایدم رسیده ما خبرنداریم اخه عصراینترنت وتن کولوجیه) یادم نمیاد کدوم یکی از ادبا تاریخ مسعودی رونوشته ولی فک میکنم اگه منم صبحونه بخورم شاید زمانی سفرنامه نویس خ وبی بشم .مگه نه؟؟؟؟ ( جمعه 26شهریور) موضوع مطلب : شنبه 89 شهریور 20 :: 1:9 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
خداوقتی بندگانشو آفریدروپیشونی همشون باقلم نوک طلاباپرمرغ طلانوشت قصه خوب سرنوشت. وقتی نوبت بهمارسیدنوک قلم طلا شکست مرغ پرطلاپریدروپیشونی مانوشت(اسیرسرنوشت) موضوع مطلب : چهارشنبه 89 شهریور 3 :: 1:14 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
لا ی ابرهاتکه ای ازرنگین کمان راپنهان کرده ام تا فردا روزگارمان را سیاه وسفید نگذرانیم
موضوع مطلب : دوشنبه 89 شهریور 1 :: 2:13 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
دوستت دارم را از کجا بنویسم که ماندگار باشد؟؟ روی تن شبنم , اگه از شاخه چیکید چی ؟؟ روی لبخند گلبرگ , با زمستان چه کنم ؟؟ روی بستر ساحل , پس چگونه جلوی شادی موج ها را بگیرم؟؟ بس بهتر آنست که در لحظه لحظه دلتنگی هایم دوستت دارم را زمزمه کنم چرا که همیشه دلتنگ توام ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن : اگر مثل دیونه ها اشک هام میریزه بی صدا خودت می دونی ای خدا موندم تنها پ.ن : آنجا که می دانی چشمان مشتاقی برایت اشک می ریزد زندگی به رنج کشیدنش می ارزد موضوع مطلب : دوشنبه 89 شهریور 1 :: 2:13 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
بعد از مرگم چه خواهد شد ؟؟ نمی دانم , نمی دانم , نمی خوام بدانم بد از مرگم کوزه گر از خاک اندام چه می سازد ولی بسیار دوست دارم که بگویم از خاکم سوتکی بسازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازی گوش و او یک ریز پی در پی دم گرم و لطیفش را در آن سخت بفشارد تا بدین گونه بگیرم انتقام سکوت مرگ بارم را....... پ.ن : یادمه وقتی کوچیک بودم آرزوهای زیادی داشتم اما الان فقط یه آرزو دارم اونم : در آغوش گرفتن تو و تو همون حال بلند داد بزنم .......... دوستت دارم بخدااااا
موضوع مطلب : دوشنبه 89 شهریور 1 :: 2:13 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
خوش به حال آسمون که هروقت دلش بگیره بی بهونه می باره به کسی توجه نمیکنه.........از کسی خجالت نمیکشه............ می باره و می باره و......... اینقدر می باره تا آبی بشه ........ آفتابی شه ..!!!! کاش.................. کاش می شد مثل آسمون بود........ کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بلاخره آفتابی شی ..... بعدش هم انگار نه انگار بارشی بوده
پ.ن: خسته امم خیلی.........کسی راحلی داره ؟؟؟ موضوع مطلب : دوشنبه 89 شهریور 1 :: 2:13 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد : که می خواهـیـم و نمی توانـیـم
بلکه به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش پ.ن : در بن بست هم راه آسمان باز است پرواز را بیاموز..... پ.ن : من میدونم که قشنگی راه رفتن زیر بارون اینه که هیچکس اشک های آدم رو نمی ببینه
موضوع مطلب : |
درباره وبلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 131107
|