یه دخترشاد
دوشنبه 89 شهریور 1 :: 2:13 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
بوی غربت می دهم اما غریبه نیستم گرچه می دانم عمری در غریبی زیستم مثل رود بستری از این خاک را طی کرده ام تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق لب شکست از خشکی اما همچنان می ایستم دستهایت برگهای عمر سبزم را ربود گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم ای فریماه شب تار یاریم کن تا بدانم سایه گمگشته ای از کیستم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن : گفته بودی فردا پشت این پنچره ها غنچه ی می روید و کسی می آید روشنی می آرد دیر گاهیست که من پشت این پنچره ها منتظرم ولی اینجا حتی ردپایی هم نیست پ.ن : و.....................
موضوع مطلب : دوشنبه 89 شهریور 1 :: 2:13 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوارد دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار بیهوده است کلنگ زدن و عشق و اشک های من! هر چند نمی شود دیوار فاصله را از ریشه کند پروانه ها را دنبال می کنم و بهشت گمشده را می یابم! پ .ن : دلتنگی ما عادتی است دیرین ? تو جدی مگیر پ.ن : پر از توام به تهی دستیم نگاه نکن...نگو که هیچ نداری بدان تو را دارم!
موضوع مطلب : دوشنبه 89 شهریور 1 :: 2:13 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند دلم برای کسی تنگ است....... سلام..... وای خدا چقدر دلم تنگ شده بود !!!!!!!??? بابا خرخونی چیه ؟؟ نه بابا بخاطر برخی از مشکلات سری نمی تونستم زیاد بیام نت و بهتون سر بزنم واقعا بابت همینم عذرخواهی مرا پذیرا باشین هه هه ه.... س.ن :می نویسم (( د ی د ا ر )) تو اگر بی من و دلتنگ منی..... یک به یک فاصله ها را بردار پ.ن : ماه رمضون رو به همتون تبریک میگم پ.ن : عکس زیرم نهایت آرزوی منه خیلی .....خدااااااااااا
موضوع مطلب : دوشنبه 89 شهریور 1 :: 2:13 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
وقتی در آخرین دادگاه زندگی،دادگاهی که شاکیانش اشک هایم و قاضی آن سرنوشت بود به جرم تنهایی محکوم شدم،نه از وکیلم که آوای حزین قلبم بود کاری برآمد ونه از شاهدانم که در ودیوارهای غم گرفته ی اتاقم بودند وقلب سپید دفتری که هر روز به خاطر خودخواهی من،عمرش را صفحه به صفحه از دست می داد.
پس،جزایم را حبس ابد در زندان غم ها نوشتند و بر پیشانی ام مهر کردند که:"این اسیر سرنوشت است وهیچ بخششی شامل حالش نمی شود .به غم ها بگویید هر روز به مهمانی لحظاتش بروند وردپای تلخ ستم شان را بر سر ورویش بنشانند."ومن از همانروز در تنگ ترین سلول انفرادی نامریی ذهنم نفس می کشم. آیا هیچ قانونی نیست که سکوت آزاردهنده ی سرد و بی روح را بشکند؟؟؟؟ پ.ن : چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری پ.ن : بلبلان را آرزویی جز گل و گلزار نیست دوستان رو لذتی جز لذت دیدار نیست( منتظرت دیدنتم بدجور ) پ.ن : دوستان خوبم خواهش می کنم که نظرهای تکراری نذارین مرسی موضوع مطلب : |
درباره وبلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 131217
|