یه دخترشاد
سه شنبه 89 اسفند 10 :: 11:40 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
روزگارا!که چنین سخت به من میگیری باخبرباش که پژمردن من آسان نیست گرچه دلگیرترازدیروزم.لیک باوردارم دلخوشیهایم کم نیست.زندگی بایدکردموضوع مطلب : سه شنبه 89 اسفند 10 :: 12:20 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
باور کن که با اوهرگزتنهانیستی،فقط کافیست عاشقانه به آسمان نگاه کنی واورادرمیان اشکهایت بجویی.. موضوع مطلب : دوشنبه 89 اسفند 9 :: 9:2 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
ژنرال وستوان جوان زیردستش سوارقطارشدند.تنهاصندلیهای خالی درکوپه،روبه روی خانمی جوان وزیباومادربزرگش بود.آنهاروبه روی آن خانمهانشستند.قطارراه افتادو واردتونلی شد.حدود10ثانیه تاریکی محض بود.درآن لحظات سکوت،کسانیکه درکوپه بودند2چیزشنیدند:صدای بوسه وسیلی.هریک ازافرادی که درکوپه بودندازاتفاقی که افتاده بودتعبیرخودش راداشت.خانم جوان دردلش گفت:ازاینکه ستوان مرابوسید.خوشحال شدم اما ازاینکه مادربزرگم اوراکتک زدخیلی خجالت کشیدم.مادربزرگ به خودگفت:ازاینکه جوانک نوه ام رابوسید کفرم درآمداماافتخارمیکنم که نوه ام جرأت تلافی کردن داشت.ژنرال آنجانشسته بودوفکرمیکردستوان جسارت زیادی نشان دادکه آن دختررابوسیداماچرااشتباهی من سیلی خوردم.ستوان تنهاکسی بودکه میدانست واقعاچه اتفاقی افتاده است.درآن لحظات تاریکی اوفرصت راغنیمت شمرده که دخترراببوسدوبه ژنرال سیلی بزند. نتیجه:زندگی کوپه قطاری است وماانسانهامسافران آن،هرکدام ازماآنچه رامیبینیم ومیشنویم براساس پیشفرض هاست وحدسیات ومعتقدات خودارزیابی ومعنی میکنیم،غافل ازاینکه ممکن است برداشت ماازواقعیت منطبق برآن نباشد. مامیگوییم حقیقت رادوست داریم امااغلب چیزهایی راکه دوست داریم حقیقت مینامیم موضوع مطلب : دوشنبه 89 اسفند 9 :: 6:35 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
از دست زمونه تیربایدبخوری،دائم غم ناگزیربایدبخوری،صدمرتبه گفتم عاشقی کارتونیست،بچه توهنوزشیربایدبخوری!موضوع مطلب : شنبه 89 اسفند 7 :: 8:21 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
.استادی ازشاگردانش پرسید؟چراماوقتی عصبانی هستیم دادمیزنیم؟ چرامردم هنگامیکه خشمگین هستندصدایشان رابلندمیکنندوبرسرهم دادمیزنند؟ شاگردان فکرمیکردندویکی ازآنهاگفت چون درآن لحظه آرامش وخونسردیشان راازدست میدهند.استادپرسید این که آرامشمان را ازدست میدهیم درست است.اماچراباوجودی که طرف مقابل کنارمان قراردارد دادمیزنیم؟ آیانمیتوان باصدای ملایم صحبت کرد؟ چراهنگامی که خشمگین هستیم دادمیزنیم؟ شاگردان هرکدام جوابهایی دادند.اما پاسخ هیچکدام استاد را راضی نکرد.سرانجام اوچنین گفت:هنگامیکه دونفرازدست یکدیگر عصبانی هستند،قلبهایشان ازیکدیگرفاصله میگیرد،آنهابرای اینکه فاصله راجبران کنندمجبورند که دادبزنند.هرچه میزان عصبانیت وخشم بیشترباشد،این فاصله بیشتر میشودوآنهابایدصدایشان رابلندترکنند.سپس استادپرسید:هنگامی که دونفرعاشق یکدیگرباشندچه اتفاقی میافتد؟آنهاسرهم دادنمیزنند،بلکه خیلی به آرامی باهم صحبت میکنند.چرا؟چون قلبهایشان خیلی بهم نزدیک است.فاصله قلبهایشان بسیارکم است.استادادامه داد:هنگامیکه عشقشان به یکدیگربیشترشد،چه اتفاقی می افتد؟آنها حتی ازنجواکردن هم بینیازمیشوندوفقط به هم نگاه میکنند.این هنگامیست که دیگر هیچ فاصله ای بین قلبهای آنها نمانده باشد موضوع مطلب : پنج شنبه 89 اسفند 5 :: 1:18 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
دنیا اینجوریه کهاگه گریه کنی میگن کم آورده،اگه بخندی میگن دیوونه شده،اگه دل ببندی دلتو میشکنناگه عاشق بشی تنهات میزارناما با این حال باید لحظه ای گریستدایمی را خندیدساعتی را دل بستوعمری عاشقانه زیستموضوع مطلب : سه شنبه 89 اسفند 3 :: 9:47 عصر :: نویسنده : مرضیه عیاری
از خدا خواستم تا مرا شعف وشادی بخشد،خداوندپاسخ داد:نازنینم من به تو موهبت بسیاربخشیدم ،شادبودن با خود توستموضوع مطلب : |
درباره وبلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 40
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 131004
|